۲۳ شهریور ۱۳۸۸

دلنگرانی ها

چند روزه که احساس میکنم دخمل داره بهونه میگیره. حالا دندونشه یا بهونه دوری مامانشو میگیره... نمیدونم!
سعی میکنم که هر چی میخواهد باهاش کنار بیام. وقتی نمیخواهد تو صندلیش بشینه، اصراری نمیکنم، وقتی غذاشو نمی خوره، به زور متوسل نمیشم. وقتی داروشو نمیخوره،دست و پاشو نمیگرم ،... ولی...
احساس میکنم داره مثله یک گیاه خودش به رشد خودش کمک میکنه! تلاشش برای اینکه همیشه پیش من باشه بی فایده است. بنابراین فکر میکنم داره به یک لجبازی زیرکانه متوسل میشه. دیگه آغوش رو دوست نداره! دیگه دوست نداره از دست کسی چیزی بخوره! دوست نداره شیشه شیرش رو کسی غیر از من براش نگه داره !
دنبال راه حل میگردم. شاید اشتباه میکنم. شاید این همون استقلالی که بیشتر روانشناسان کودک در موردش حرف میزنند!
نمیدونم...نمیدونم نگران باشم یا نه....عذاب وجدان داشته باشم یا نه.... سعی میکنم براش کم نذارم.. روزهای تعطیل تمام وقتمو به اون اختصاص میدم ... بیچاره پدری هیچ وقت دنبال سهم خودش نیست... ولی اون هم یکجورایی نگرانه... نگرانه نگرانیهای دخترک.

هیچ نظری موجود نیست: