۲۳ شهریور ۱۳۸۸

دلنگرانی ها

چند روزه که احساس میکنم دخمل داره بهونه میگیره. حالا دندونشه یا بهونه دوری مامانشو میگیره... نمیدونم!
سعی میکنم که هر چی میخواهد باهاش کنار بیام. وقتی نمیخواهد تو صندلیش بشینه، اصراری نمیکنم، وقتی غذاشو نمی خوره، به زور متوسل نمیشم. وقتی داروشو نمیخوره،دست و پاشو نمیگرم ،... ولی...
احساس میکنم داره مثله یک گیاه خودش به رشد خودش کمک میکنه! تلاشش برای اینکه همیشه پیش من باشه بی فایده است. بنابراین فکر میکنم داره به یک لجبازی زیرکانه متوسل میشه. دیگه آغوش رو دوست نداره! دیگه دوست نداره از دست کسی چیزی بخوره! دوست نداره شیشه شیرش رو کسی غیر از من براش نگه داره !
دنبال راه حل میگردم. شاید اشتباه میکنم. شاید این همون استقلالی که بیشتر روانشناسان کودک در موردش حرف میزنند!
نمیدونم...نمیدونم نگران باشم یا نه....عذاب وجدان داشته باشم یا نه.... سعی میکنم براش کم نذارم.. روزهای تعطیل تمام وقتمو به اون اختصاص میدم ... بیچاره پدری هیچ وقت دنبال سهم خودش نیست... ولی اون هم یکجورایی نگرانه... نگرانه نگرانیهای دخترک.

زندگی با تو چقدر قشنگه...!

1-به تماشای غروب خورشید بنشینید.
2- بيشتر بخنديد.
3- کمتر گله کنيد.
4- با تلفن کردن به يک دوست قديمي، او را غافلگير کنيد.
5- هديه‌هايي که گرفته‌ايد را بيرون بياوريد و تماشا کنيد. شايد برايتان قابل استفاده باشند.
6- دعا کنيد.
7- در داخل آسانسور با آدمها صحبت کنيد.
8- هر از گاهي نفس عميق بکشيد.
9- لذت عطسه کردن را حس کنيد.
10- قدر اين که پايتان نشکسته است را بدانيد.
11- زير دوش آواز بخوانيد.
12- با بقيه فرق داشته باشيد.
13- کفشهايتان را عوضي پايتان کنيد و به خودتان بخنديد.
14- به دنياي بالاي سرتان خيره شويد.
15- با حيوانات بازي کنيد.
16- کارهاي برنامه‌ريزي نشده انجام دهيد. براي انجام آن در همين آخر هفته برنامه‌ريزي کنيد!
17- براي کاري برنامه‌ريزي کنيد و آن را درست طبق برنامه انجام دهيد. البته کار مشکلي است!
18- از تناقضات لذت ببريد.
19- دستان خود را در آسمان تکان دهيد.
20- در حوض يا استخري که ماهي دارد شنا کنيد، کنار آنها
.21- از درخت بالا برويد.
22- در حال رفتن به کلاس، يکبار دور خودتان بچرخيد.
23- به ديگران بگوئيد که خوشگل شده‌اند.
24- مجموعه‌اي از يک چيز (تمبر، برگ، سنگ، جغد، ...) براي خودتان جمع‌آوري کنيد.
25- هر وقت که امکانش وجود داشت پابرهنه راه برويد.
26- آدم برفي يا خانه ماسه‌اي بسازيد.
27- بدون آن که مقصد خاصي داشته باشيد پياده روي کنيد.
28- وقتي تمام امتحاناتتان تمام شد، براي خودتان يک بستني بخريد و با لذت بخوريد.
29- جلوي آينه شکلک در بياوريد و خودتان را سرگرم کنيد.
30- فقط نشنويد، سعي کنيد گوش کنيد.
31- رنگهاي اصلي را بشناسيد و از آنها لذت ببريد.
32- وقتي از خواب بيدار مي‌شويد، زنده بودنتان را حس کنيد.
33- زير باران راه برويد.
34- تا جايي که مي‌توانيد بالا بپريد.
35- برقصيد. حتي در تختخواب.
36- کمتر حرف بزنيد و بيشتر بگوئيد.
37- قبل از آن که مجبور به رژيم گرفتن بشويد، حرکات ورزشي انجام دهيد.
38- بازي شطرنج را ياد بگيريد.
39- کنار رودخانه يا دريا بنشينيد و در سکوت به صداي آب گوش کنيد.
40- هرگز شوخ طبعي خود را از دست ندهيد.

۸ شهریور ۱۳۸۸

بربری آی بربری

چند روزه که آرنیکا رو میبریم خونه مامان بزرگش، چون زود میرسیم اونجا و وقت نمی کنیم که صبحانه را در خانه نوش جان کنیم با آقای پدر بعد از اینکه آرنیکا خانم رو به مامان بزرگش سپردیم و بدرود کردیم دم یک بربری فروشی که اصولا" بربری آماده دارد توقف مختصری کرده و خود را خجالت میدیم یک عدد نان بربری و یک بسته پنیر کاله رژیمی ( گفتم رژیمی واقعا" چه رژیمی ما داریم میگیریم) بعد هم که یک گوشه ای خارج از انظار عمومی سحری میخوریم اونم ساعت هشت صبح.خوب البته ما کافر نیستیم که در ماه رمضان معصیت کنیم . تکلیف ما که روشنه بنده که مادر شیرده . آقای پدر هم که پدر شیرده (البته با شیشه) خلاصه که این نان بربری بد هوش و حواس آدمو میبره اینروزا

رهایی از فکر!

دو راهب كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از دياري به ديار ديگر سفر ميكردند سر راه خود دختري را ديدند كه در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت كه از آن بگذرد. وقتي راهبان نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آنها تقاضاي كمك كرد. يكي از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند. راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام راهب دوم كه ساعت ها سكوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت: " دوست عزيز، ما راهبان نبايد به زنان نزديك شويم. تماس با آنها برخلاف عقايد و مقررات مكتب ماست. در صورتيكه تو دخترك را بغل كردي و از رودخانه عبور دادي.
راهب اولي با خونسردي و با حالتي بي تفاوت پاسخ داد: "من دخترك را همان جا رها كردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و آن را رها نميكني!!

به روز باشید.

بعضی وقتها که تو کلاس ایروبیک یکسری خانمی رو مبینم که به خودشون، سلامتیشون، زیبایی هاشون و... اهمیت میدند خیلی خوشحال میشم. همیشه از مادرامون یاد گرفتیم که زن یعنی یک مادر چاقی که تو خونه بشینه بچه داری کنه، بوی قورمه سبزی بده،رفت و روب کنه، دم دمای عصر هم که میشه چایی دم کنه تو آقای منزل تشریف بیارن. اینا خوبه ، خیلی هم خوبه، ولی تا چشم رو هم بذاری میبینی که حضرت عزرائیل تشریف آوردن که با هم برید سفر آخرت و کسی هم قدر این همه فداکاریهای شما رو نمیدونه.خوب هر چی باشه وظیفه است دیگه. مگه نه؟ مادر بودن خوبه، زن هم پا بودن خوبه، ولی مطمئن باش که هم بچه ها هم آقایان به مادر و زن مدرن و شیک و سالم و مطلع بیشتر افتخار میکنند. چه بسا که بعضی وقتها کلاس هم میذارن که مثلا" مامانم قهرمانه تنیس یا خانمم مربی یوگاست. پس به خودمون برسیم. جوان بمونیم. مدرن باشیم. الاگارسون و آپ دیت باشیم تو مورد افتخار همه به خصوص خودمون باشیم.

صبح شیرین

طفلی خانمچه از اینکه صبح به صبح باید از خواب شیرین بلندش کنم و ببرمش خونه مامان بزرگش، اصلا" خوشحال نیست. لابد تو دلش کلی منو نفرین میکنه. امروز قدری کسالت داشت …میخواست یکمی شیطنت کند تا بلکه حالش معقول بشه، وای به این زمان که خیلی کمه ، نتونستم تنظیمش کنم . مجبور شدم با همون حالت خواب و بیداری ، سرشو گول بمالم و سریع تا کاسه صبرش به قل قل نیافتاده بغلش کنم و برم سوار ماشین شم. از وجدان درد مردم..... تو دلم صد بار خودمو .... بی خیال زندگی اینه دیگه ...

۷ شهریور ۱۳۸۸

خاطرات خدا

چند روزی است فکر می کنم نانت نبود ، آبت نبود؟! ملک و حوری ات دم دست نبود؟! خلقت این آدمیزادت چه بود دیگر؟! از روز خلقت این موجود دوپا و فضول آسایش نداشته ایم ... هر کاری برایشان می کنیم یک چیزی هم طلبکار می شوند! همیشه دنبال واسطه و پارتی هستند! جالب اینجاست که واسطه ها اعتبارشان از ما بالاتر رفته ....
از جهنم خبر رسیده است که سوخت تمام شده است و آتشی در کار نیست ! مغضوبین به جای عذاب و آتش از شدت سرما روی ویبره هستند! ملک سوخت را احضار کردیم . نوسان قیمت جهانی نفت و تصمیمات اوپک را بهانه کرده است ! دستور فرمودیم از ذخیره سوخت بارگاه علی الحساب یک حواله صادر کنند تا اهالی جهنم دچار ذات الریه نشوند و خرج اضافی پشت دستمان بگذارند!

۶ شهریور ۱۳۸۸

جوشش آهسته!

آرنیکا هر چی بزرگتر میشه برخورد باهاش برام سخت تر میشه . اون موقعه ها که بهم می گفتند عادتش بده تو تخت خودش بخوابه، از ترس اینکه نکنه تو طول شب یک اتفاقی بیافته و من نفهمم اینکار نکردم و هر شب پیش خودم می خواباندمش وتا صبح بیست بار بلند میشدم و بهش نگاه میکردم ببینم نفس می کشه یا نه سردش نیست، گرمش نیست و... ولی الان دیگه دارم کم میارم، یکسال با یک چشم خوابیدن، سر دردهای شدید برام آورده و حسابی خسته ام کرده، الان هم که آرنیکا چهارده ماهه است و بیشتر میفهمه مشکل بیشتر شده و چون روزها حدود هشت نه ساعت از من دوره، شب سعی می کنه جبران کنه و بیشتر بهم بچسبه. احساس میکنم که اگر اینجوری پیش بره یکجا هممون کم بیاریم از جمله آقای پدر.

۴ شهریور ۱۳۸۸

یادش بخیر!

چقدر سادگیشونو دوست داشتم. همه متعجب ما رو نگاه میکردند. پیش خودشون داشتند فکر میکردند این افرادی که عضو قبایل زامبی هستند که نسلشون خیلی وقته برچیده شده. ازشون درخواست کردیم که به هر کدوم از ما یکی یک دست لباس بدند که باهاش عکس بندازیم. خلاصه همه که محو هنر نمایی ما شدند شروع کردند به عکس گرفتن. بعد از این نمایش هیجان انگیز، لباسها رو درآوردیم و رفتیم که تقدیم کنیم به صاحبانشان که دیدیم ای بابا اونا هم سادگی ما رو دوست داشتند و با کمال نا باوری نفری ده هزارتومان از ما بستوندند. خدا خیرشون بده انشاالله.

۳ شهریور ۱۳۸۸

بریم بازی!

بازي با كودكان 2 تا 3 ساله بازي زير براي كودكان 2 تا 3 سا له است و به مهارت خاصي نياز ندارد. مهارت موردنياز: به مهارت خاصي نياز ندارد. سن مناسب براي اين بازي: 2 تا 3سالگي. وسايل موردنياز: به وسيله خاصي نياز ندارد. اهداف: آشنايي با احساسات، هيجانات و تقويت مهارت‌هاي كلامي. شايد شما هم بچه‌هايي را ديده باشيد كه از موضوعي عصباني هستند ولي حاضر به صحبت درمورد آن نيستند؛ يا خوشحالند ولي نمي‌توانند آن را بيان كنند. حتي ممكن است شما بخواهيد با آنها در اين موارد صحبت كنيد اما آنها منكر اضطراب يا ترسشان شوند. اين مسئله دلايل گوناگوني دارد. يكي از دلايل آن آشنانبودن بچه‌ها با احساسات خودشان است. روش: * روبه‌روي كودكتان با كمي فاصله روي زمين بنشينيد؛ طوري كه او بتواند كاملا صورت شما را ببيند. * براي شروع از احساسات ساده و ملموس‌تر استفاده كنيد؛ مثل خوشحالي، عصبانيت يا ترس. احساساتي مثل خجالت‌كشيدن، احساس گناه يا حسادت را – كه براي كودك خيلي ملموس نيست – براي مراحل بعدي يا سنين بالاتر بگذاريد. * حالت صورت خود را به شكلي كه كاملا نشان‌دهنده احساس موردنظرتان باشد دربياوريد. مثلا در عصبانيت اخم كنيد، چشمانتان را كمي گرد كرده و دهانتان را بسته نگه داريد، سپس از كودكتان بخواهيد كه حدس بزند شما چه احساسي داريد. * بعد از آنكه كودكتان حدس زد – بدون دادن جواب درست – داستاني را تعريف كنيد كه در آن، اين احساس به شما دست داده است. به عنوان مثال، شما قيافه خنداني داريد، پس داستان‌تان مي‌تواند درمورد گرفتن هديه يا يك نقاشي از كودكتان باشد. در رابطه با داستان، توجه داشته باشيد موضوعاتي را مطرح كنيد كه براي كودكتان ملموس بوده و او نيز آنها را تجربه كرده باشد. * بعد از تعريف داستان، درمورد احساس مطرح‌شده با كودكتان صحبت كنيد؛ درمورد موقعيت‌هاي ديگري كه مي‌توانند اين احساس را ايجاد كنند. سعي كنيد از اتفاقات چند روز گذشته – كه براي او افتاده – استفاده كنيد. نكته مهم ديگر – كه بايد در رابطه با آن صحبت شود – نحوه برخورد صحيح با اين احساس است. به عنوان مثال زماني كه از موضوعي مي‌ترسيم، چه كارهايي مي‌توانيم انجام دهيم كه ترسمان كمتر شود يا انجام چه كارهايي اشتباه است. مثلا صحبت با يك بزرگتر مي‌تواند به ما در پيداكردن راه‌حل براي ترسمان كمك كند ولي جيغ‌كشيدن يا فرار فايده‌اي ندارد. * در مرحله بعد، نوبت كودك است كه با تغيير حالت صورت، براي شما معما طرح كند.

۲ شهریور ۱۳۸۸

فکر کن!

تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی – کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟ تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟ تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟ درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟ دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کایابی خودت حرکت می کنی! باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد بشه. باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در تو و زندگیت هستن خلاص کنی تا کامیابی به زندگیت وارد بشه. قدرت این تهی بودن در اینه که هر چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه. تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات بی فایده رو نگهداری، نمی تونی جای خالی برای موقعیت های تازه بوجود بیاری. خوبیها باید در چرخش باشن .... کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن. هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ... میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه. این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو رو به حرکت در میارن .... به جای نگهداشتن ... وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ، احتمال تنگدستی رو ... فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره اونا رو فراهم کنیم ... با این فکر تو دو تا پیغام به مغزت و زندگیت می فرصتی : که به فردا اعتماد نداری ... و اینکه تو شایسته چیزای خوب و تازه نیستی به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه می داری
برقص چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند عشق بورز چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای بخوان چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود زندگی کن چنانکه گویی بهشت روی زمین است
خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان بذار نو به زندگیت وارد بشه و خودت ...

خانم بگم کم گفتم!

با اینکه بچه اس ولی خیلی خانمه! هر چی بهش میگی با اون دو تا ستاره براقش نگات میکنه و کاملا" گوش میده! دلم براش میسوزه که اینقدر زود شروع کرده به حرف گوش دادن. دیشب وقتی سه حبه قند رو یکجا گذاشت تو دهنش، من و آقای پدر که چشمامون مثه چراغهای فولکس زده بود بیرون پریدیم که قندها رو از دهنش بکشیم بیرون که خودش هول کرد و پلبی اونا رو داد بیرون. در اینجا من یاد اون مقاله ای افتادم که تو وبلاگ خانم شین خوندم که: اگر زیاد به بچه "نه" بگی بچه خلاقیتشو از دست میده.البته اینجوری اینجوری هم که نگفته بود... ولی اینجا فکر کردم که اگه الان بهش نه نگم دیگه هیچ وقت خلاقیت این خانم دانشمند رو نخواهم دید. با حرکت آکروباتیک من و آقای پدر فکر کنم از شعاع 3 متری قندون هم دیگه رد نشه! اگه الان جلوشو نگیریم لابد پس فردا مي خواد بره بقالي آدامس خروس بخره! مگه نه؟؟؟؟

جفتک میزنم پس هستم!

بعضی وقتها فکر میکنم زندگی بدون بچه چقدر لذت بخش است. به این فکر میکنم که موقعی که آرنیکا پیشمه واقعا" تمام وقتمو باید برای اون بذارم چون به اندازه کافی از صبح بی مادری کشیده، پس وقتی به من میرسه باید جبران کنم و اینقدر بغلش کنم که از بوی مادرش ارضا شه البته به قول اطرافیان.
گاهی فکر میکنم که نیاز دارم به خودم برسم. ورزش کنم، یک دوش دلچسب و یک لیوان بزرگ دم کرده گل گاوزبان و آخرش هم جلوی تلویزیون لم دادن و فیلم مورد علاقمو (Desperated Housewives) ببینم . فارغ از هر چه دلهره و نگرانی برای تربیت آرنیکا. فکر اینکه چه جوری براش سنگ تمام بذارم که بزرگ شد واقعا" هیچ کمبودی احساس نکنه.
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو براش تهیه کنم، بهترین مارک پمپرز و شیر خشک و غذای کمکی و غیره و غیره... وای خدایا چقدر سخته ! همش دارم براش برنامه ریزی میکنی چه کلاسی بفرستمش یا خودم چه کلاسی برم که بتونم برای اون مفید باشم، چه اسباب بازی براش بگیرم، کدام بازی هوشی و فکری واسه این سنش خوبه، چه کتابی براش بگیرم.
گاهی دوستام بهم می گن بابا تو خیلی عجولی، این هنوز یک بچه کوچیکه و فقط نیاز داره که ازش مراقبت کنی، به موقع عوضش کنی، غذاشو بدی و به موقعه بخوابونیش ولی باز دلهره آینده نمیذاره راحت بشینم.
باز خدا پدر و مادر آقای پدر رو بیامرزه که تو این زمینه خیلی به من کمک می کنه . گاهی اوقات که اونو میبره خونه مادربزرگش یا با هم میرن بیرون دنباله کارهای آقای پدر، تازه به خودم میام، یک دوری تو خونه میزنم جمع و جور میکنم و بعد .... دوست دارم برم سراغ کتاب مورد علاقم که یکهو سر و کله این شیطونک و پدرش پیداش میشه و دوباره روز از نو و روزی از نو.
البته که اینم خودش شیرینی خودشو داره ولی بدنبال روزهای فراغت میگردم. البته بدون حضور آرنیکا و آقای پدر که نفسم بند میاد و همش دوست دارم زودتر برگردند پیشم و همه با هم باشیم.

۲۸ مرداد ۱۳۸۸

یکم شوخی بکنیم؟!

- خاله معناي لغوي: خواهر مادر معناي استعاره اي: هر زني كه با مادر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد. نقش سمبليك: يك خانم مهربان و دوست داشتني كه خيلي شبيه مادر است و هميشه براي شما آبنبات و لباس مي خرد. غذاي مورد علاقه: آش كشك. ضرب المثل: خاله را ميخواهند براي درز ودوز و گرنه چه خاله چه يوز. خاله ام زائيده، خاله زام هو كشيده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمي شناسه. اگه خاله ام ريش داشت، آقا داييم بود. زير شاخه ها: شوهر خاله: يك مرد مهربان كه پيژامه مي پوشد و به ادبيات و شكار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازي دوران كودكي كه يا در بزرگسالي عاشقش مي شويد اما با يكي ديگه ازدواج مي كنيد يا باهاش ازدواج مي كنيد اما عاشق يكي ديگه هستيد. مشاغل كاذب: خاله زنك بازي، خاله خانباجي. چهره هاي معروف: خاله خرسه، خاله سوسكه. داشتن يك خاله ي مجرد در كودكي از جمله نعمات خداوندي است. - ۲- عمه معناي لغوي: خواهر پدر معناي استعاره اي: هر زني كه با پدر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد/هر زني كه مادر چشم ديدنش را نداشته باشد. نقش سمبليك: به عهده گرفتن مسئوليت در موارد ذيل: ۱- جواب همه ي فحش هايي كه مي دهيد. مثال: عمته... ۲- جواب همه ي محبت هايي كه مي كنيد. مثال: به درد عمه ات مي خوره... ۳- توجيه كليه ي بيقوارگي ها/رفتارهاي نامتناسب شما (تنها براي دخترخانم ها). مثال: به عمه ات رفتي. ۴- خيلي چيزهاي بدِ ديگه. از ذكر مثال معذوريم... غذاي مورد علاقه: شله زرد، سمنو. ضرب المثل: ندارد (تخفيف به دليل تعدد در نقش هاي سمبليك). زير شاخه ها: شوهر عمه: يك مرد پولدار كه سيبيل قيطاني دارد و چندش آور است. پسرعمه/دخترعمه: همبازي دوران كودكي كه در بزرگسالي حالتان را به هم مي زنند. مشاغل كاذب: Match-Making. چهره هاي معروف: عمه ليلا. ترجيع بند: دختر كه رسيد به بيست، بايد به حالش گريست. (شما رو نمي دونم ولي من اينو از عمه ام مي شنوم نه از خاله ام!) داشتن يك عمه كه در توصيفات فوق صدق نكند جزو خوش شانسي هاي زندگي است. - ۳- دايي معناي لغوي: برادر مادر معناي استعاره اي: هر مردي كه با مادر رابطه ي گرم و صميمي داشته باشد/هر مردي كه پتانسيل كتك خوردن توسط پدر را داشته باشد. نقش سمبليك: يكي از معدود مرداني كه هر چند به سياست علاقه مند است اما حس گرمي به شما مي دهد، هميشه حرفهايتان را مي فهمد و مي شود پيشش گريه كرد. غذاي مورد علاقه: فسنجون. ضرب المثل: عروس را كه مادرش تعريف كنه، براي آقا داييش خوبه. اگه خاله ام ريش داشت آقا داييم بود. زير شاخه ها: زن دايي: يك زن چاق و شاد كه خيلي كدبانو است و جلوي مادر قپي مي آيد. پسردايي/دختردايي: همبازي دوران كودكي كه در بزرگسالي مثل يك همرزم ساپورتتان مي كنند. چهره هاي معروف: علي دايي، دايي جان ناپلئون. ترجيع بند: همه چيز زير سر اين انگليساست. سعي كنيد حتمن حداقل يك دايي داشته باشيد.

۲۷ مرداد ۱۳۸۸

و خداوند عشق را آفرید!

خدایا! متشکرم که منو دوست داری! کمکم کن که اون چیزی بشم که تو می خوای! عشق را یادم بده، مهربانی، دوست داشتن .... این احساس رو به من بده که بتونم از همه چیز لذت ببرم. خدایا دست کوچیک منو به دست کسی بده که مراقبم باشه. پا به پای من تو زندگیم بیاد. خدایا! خیلی دوستت دارم چون میدونم که این نعمت رو تو به من دادی که به این دنیا بیام و اونو تجربه کنم. خوب یا بد هر چی باشه دوستش دارم و شکر میکنم. چون تو خواستی که من بیام تا مامان و بابا تنها نباشن.

باور داری؟

چرا مادرها اینقدر خاص هستند؟؟؟ وقتی زیر بارون دوان دوان به خونه آمدم و مثه موش آب کشیده شده بودم: برادرم گفت نمی تونستی چتر با خودت ببری؟ خواهرم گفت نمی تونستی صبر کنی تا بارون بند بیاد؟ پدرم با عصبانیت گفت حالا وقتی سرما خوردی انوقت می فهمی! ولی مادرم در حالیکه داشت موهایم را خشک می کرد گفت : ای بارون احمق! نمی تونستی صبر کنی تا بچه ام برسه خونه!!!!!!!!!!!!!!!!!
این هم مادر!

این هم آقای فرانسوا ولتر!!!

خانم! زیبایی شما فقط چشم را لذت می‌بخشد، اما زیبایی اخلاق و فهم شما، روح را نوازش می‌دهد
زندگی مانند کودکی است که اگر می‌خواهید به خواب نرود، پیوسته باید او را سرگرم داشت
دوست مثل درشکه در روز بارانی، کمیاب است
اختیار افکار ما نیز در دست خودمان نیست زیرا تقریبأ همیشه بی‌اختیار فکر می‌کنیم
آن‌که انتظار دارد هر چهارفصل سال بهار باشد، نه خود را می‌شناسد، نه طبیعت را و نه زندگی را

۲۶ مرداد ۱۳۸۸

بی سرزمین تر از باد!

گاهی اوقات زندگی طوریه که آدم نون امروز را واسه شکم فرداش نمیخواد. انوقته که رویاهای آدم به تعویق می افته. گاهی اوقات آدم از سرنوشت، رودست می خوره که فکرمیکنه که داره تصمیم میگیره. انوقته که آدم ادعاهایی می کنه که تو رودربایستی انجامش گیر می افته، از آرزوهاش جا می مونه، داره می خنده وقتی تو دلش خونه. گاهی اوقات شوخی شوخی همه چیز جدی می شه. گاهی وقتها آدم خیلی زیاد می خواد، کم می یاره، وقتی کم می یاره، زیاد می خواد. بعضی وقتها با ترس و لرز بر می گرده و به پشتش نگاه می کنه، می بینه چه شجاعتی. گاهی وقتها با شجاعت می تونه ترساشو نگاه کنه. گاهی اوقات آدمها به دنبال خوشبختی، زندگی را گم می کنند. گاهی بدنبال یک گنج الکی ، گوهر خودشونو گم می کنند، گاهی هم ... گوهر حقیقت را پیدا می کنند.

چه شروعی؟!

نمی خواهم تقلب کنم ولی مجبورم چون وبلاگ نویس نیستم و نبودم. شاید خیلی چیزها رو ندیده بگیرم ولی دوست ندارم نادیده گرفته بشم.