۶ شهریور ۱۳۸۸

جوشش آهسته!

آرنیکا هر چی بزرگتر میشه برخورد باهاش برام سخت تر میشه . اون موقعه ها که بهم می گفتند عادتش بده تو تخت خودش بخوابه، از ترس اینکه نکنه تو طول شب یک اتفاقی بیافته و من نفهمم اینکار نکردم و هر شب پیش خودم می خواباندمش وتا صبح بیست بار بلند میشدم و بهش نگاه میکردم ببینم نفس می کشه یا نه سردش نیست، گرمش نیست و... ولی الان دیگه دارم کم میارم، یکسال با یک چشم خوابیدن، سر دردهای شدید برام آورده و حسابی خسته ام کرده، الان هم که آرنیکا چهارده ماهه است و بیشتر میفهمه مشکل بیشتر شده و چون روزها حدود هشت نه ساعت از من دوره، شب سعی می کنه جبران کنه و بیشتر بهم بچسبه. احساس میکنم که اگر اینجوری پیش بره یکجا هممون کم بیاریم از جمله آقای پدر.